فرهنگ عاميانه در شعر ناصرخسرو (1)


 

نويسنده:دکتر عبدالرضا مدرس زاده*




 

 

چکيده
 

در مقاله حاضر به اين نکته توجه شده است که ناصرخسرو با توجه به باورهاي عميق مذهبي و دگرگوني فکري و فرهنگي که در شخصيتش به وجود آمد، با خواص روزگار خود از قبيل فقيه، شاعر، هنرمند و حاکمان درباري کاري ندارد و براي عرضه آموزه هاي مذهبي و فلسفي خود به سراغ عوام مي رود.
او به مدد سال هاي سفر، با عوام در ارتباط است و با استفاده از تمثيل هاي عاميانه و به کار بردن نام انواع حيوانات و گياهان به شکل ها و شگردهاي گوناگون اين ارتباط را در شعر خود نشان داده است.
لحن سرشار از نصيحت و خيرخواهي براي مخاطب نيز، بازگوکننده نوع مخاطب شناسي شاعر در عرصه پيام هاي ادبي و فکري خويش است.
ناصرخسرو، شعر عاميانه، شعر روستايي.
در مورد کارنامه «ناصرخسرو پژوهي» که طي دهه هاي اخير به يمن تلاش و کوشش نسل جديد محققان ايراني ـ و پا به پاي آنان شرق شناسان غربي ـ شکل گرفته درمي يابيم که از چند زاويه خاص، بيشتر به او نگاه شده و دقت نظرهاي ارزشمندي صورت گرفته است که به سبب همين دقت نظر در يک يا چند بخش، خود به خود به مصداق «حفظت شيئاً و غابت عنک اشياء» باعث گرديده برخي زوايا و جوانب ديگر از زندگي و شخصيت او در محاق کم توجهي و فراموشي قرار گيرد.
توجه ناصرخسرو به توده اجتماعي ـ به عنوان مخاطبان اصلي دعوت مذهبي و شنودگان شعر مذهبي و فلسفي او ـ موضوعي است که در اين گفتار به آن خواهيم پرداخت. در حالي که در عموم آثار محققانه فضلاي روزگار ما بيشتر به شکل گيري زمينه هاي انقلاب روحي در وجود ناصر و آغاز و انجام سفر و زيارت مکه و اقامت در مصر و رسيدن به مقام «حجت جزيره خراسان» و سرانجام اقامت در دره يمگان، توجه شده است. طبيعي است که بدون درنگ و مطالعه در چنين سرفصل هايي شناخت حقيقي و درست از سيماي شعر و شخصيت ناصر، نادرست و ناممکن است. اما نبايد از نظر دور داشت که به همين اندازه اهميت، رويکرد شاعر به اجتماع و عامه مردم و شعرهاي تند و خشن فلسفي و مذهبي را در پوششي از فرهنگ عامه در اختيار آنان قرار دادن، قابل بررسي و پژوهش است.
براي شناخت بيشتر اوضاع زمان و مکان، مقارن زندگي ناصرخسرو حتي اگر به کتاب هاي تاريخي هم مراجعه نکنيم، مطالعه و مرور چند ديوان شعر اين روزگار نيز منبع و نشاني قابل اطميناني است که مي تواند وضعيت نابسامان جامعه و محو فضايل (مذهب منسوخ) و رواج رذايل (مذهب مختار) را به خواننده نشان بدهد(1).
ناصرخسرو در چنين اوضاع و احوالي دربار را ترک گفته و «سفر قبله» را برگزيده است و آن زندگي پرفراز و نشيب دردسرهايش را به زندگي راحت و سرشار از امن و رفاه ترجيح داده است.
در بازگشت به حال و هواي شعر سرودن، او ديگر نمي توانست مضامين و تعابير شاعران روزگار خود و حتي آن ها را که پيش از چهل سالگي خويش سروده بود، تکرار کند؛ نه او آن روحيه مقتضي چنين احوال سرشار از طمع و تملق را داشت و نه سخنانش به درد کساني مي خورد که چاپلوسي و تملق، خرسند و راضي نگهشان مي داشت. از اين رو مي بايست با روي گردانيدن از خواص جامعه که قدرت و غرور و جاه و جلال دنيايي و زينت و شکوه زندگي، کاملاً آنان را مست و غافل و مدهوش در اختيارشان بگذارد. نه اين است که عوام در برابر دعوت تازه ـ به شرط عدم تحريک از سوي خواص ـ معمولاً تعصب و ناسازگاري نشان نمي دهند؟ اما متأسفانه عوام هم در اين روزگار پرزرق و برق دهانشان از خيرگي نسبت به اين همه شکوه و قدرت بازمانده بود و گوش هايشان بر شنيدن چنين نصايح و پيام هايي البته بسته بود. اما ناصر به عنوان يک مبلغ وفادار به دين و آيين خويش، نمي توانست به صرف تبليغات منفي و سخت گيري هاي خاص قشري گرايان ـ که بنا به قول برخي افسانه ها، سايه به سايه در شهرها او را تعقيب مي کردند ـ از انجام وظيفه و اداي دين خويش دست بردارد. پس با گريز از خواص، روي سخن خود را به عوام مي کند و با آنان سروکار پيدا مي کند. خواص در روزگار او وضعي کاملاً آشفته و نابسامان دارند؛ شخص پادشاه فقط شنونده اين سخن است که «هزار سال فزون باد عمر سلطان را (ص116)» و چنان قدرت و دستگاهي بر هم زده است که «به فر دولت او هر که قصد سندان کرد به زير دندان چون موم يافت سندان را» (همان) سلطان چنان همگان را وابسته خود ساخته بود که براي «روا شدن يک اميد مي بايست او را صد بندگي» کرد و سرانجام «حاصل جز درد و رنج» (ص138) چيز ديگري نمي بود.
طبقه ديگر خواص را فقها و شخصيت هاي ديني تشکيل مي دادند که به علت تأثيرپذيري از ساختار قدرت سياسي، کاملاً در اختيار حکومت بوده و به چيزي جز منافع شخصي خود فکر نمي کردند. شايد بتوان نوع رفتار سلطان مقهور قدرت و رياست را به نوعي به سبب عدم تقيد ديني توجيه کرد، اما رفتار فقها و اميران ملک دين و پارسايي را چه مي توان گفت؟
ناصر، بريدن از دربار و پناه بردن به علما را به «از بيم مور در دهن اژدها» رفتن تعبير مي کند، کساني که «مال و زهدشان از رشوه و ريا» به دست آمده است و بي رشوه و هديه حکم نمي کنند:

 

از عامه خاص هست بسي بتر
زين صعب تر چه باشد پتياره

چون نار پاره پاره شود حاکم
گر حکم کرد بايد بي پاره

دزدي است آشکاره که نستاند
جز باغ و حايط و رز و ابکاره

ور ساره دادخواه بدو آيد
جز خاکسار از او نرهد ساره

(ص297)
شاعران نيز در چنين روزگاري، لقبي بهتر «از شعرفروشان خراسان» ندارند و مقامشان نيز پايين تر از مطرب قرار گرفته است و اي کاش که زبان جري را در برابر مدح امثال سلطان محمود بريده بودند.
در اين تباني نانوشته ميان سلطان و فقيه و قاضي و شاعر به عنوان الگوهاي اخلاقي و آرماني جامعه، بر سر رذايل و فضايل اخلاقي، بهترين کار همان بريدن و روي گردانيدن از آنان و با سنگ و صخره يمگان، مأنوس شدن است.
شايد بتوان بهترين فايده اين بريدن از خواص و هم رنگ چنين جماعتي نبودن را، يافتن جمالي مناسب براي انتقاد و نکوهش از آنان دانست. طبيعي است که در جمع چنين گروهي حاضر بودن، ناصر را بهتر از عنصري و منوچهري معرفي نمي کرد، او با بيرون زدن از اين لجه دهشتناک و گرداب هلاک، توانست با نگاهي از بيرون به آنان، به نقد ارزيابي شان پرداخته و بدون کمتر ضعفي، خروش برآورد و نقاب ريا و تزوير و دروغ را از چهره چنين خواصي ـ که اعتماد عوام بر پايه اقتدار به آنان جلب شده است ـ کنار بزند.
چالش ناصرخسرو با اين گروه خواص و به ويژه فقها نشان مي دهد که چنانچه زيرساخت هاي مذهبي يک جامعه درست و استوار و به دور از آفات ريا و نفاق و دروغ باشد ساير ارکان جامعه چون سلطان و قاضيان و شاعران و... نيز درست و بايسته خواهند بود و اگر اين گروه فقيهان بخشي از آن چه را که مي گفتند، رفتار مي کردند، حاکميت منطق دين، مي توانست ضمن پيرايش حوزه خواص، به کاهش فاصله آنان با عوام منجر شود اما نمي توان انتظار داشت که با آن کاستي ها و ناراستي هاي خواص، عوام بدون تأثيرگيري از اين خواص، سر به راه و متقي و پارسا باقي بمانند. عامه مردم به جهت آن که نوع انديشه، فرهنگ و تخصص خواص را ندارند به آساني در معرض خوگيري به فساد و تباهي هستند و شايد اصلاً از تمهيدات خواص براي باقي ماندن بر مصدر قدرت و حکومت، رها کردن عوام در حال و هواي مورد پسند آنان باشد:

در بلخ ايمن اندر زهر شري
مي خوار و دزد و لوطي و زن باره

(ص297)
مي فروش اندر خرابات ايمن است امروز و من
پيش محراب اندرم با بيم و با ترس و هرب

(ص95)
چنين حال و هواي کثيف و آزاردهنده اي، يمگان را در نظر او عزيز و ستوده مي دارد و در نظر شاعر ارزشمندتر از هياهو و غوغاي شهر مي سازد:

شو حذر دار حذر زين يله گو باره
بل نه گو باره کزين قافله شيطان

زين قوي قافله کور و کر اي خواجه
نتواند که رهد هيچ حکيم آسان

شهر بگذار بديشان و به دشتان شو
دشت خالي به چو شهر پر از گرگان

جز که يمگان نرهانيد مرا زينهار
عدل باراد بر اين شهره زمين، رحمان

(ص412)
در بررسي و بسته بندي مخاطبان شعر ناصرخسرو، متوجه مي شويم که او با همه اقشار و نمايندگان فکري و رفتاري جامعه سخن گفته است. حتي بسامد فراوان عبارات «اي ناصبي» نيز در شعر او يادآور محاجات و بحث هاي مذهبي و عقيدتي او و مخالفانش مي باشد.
جدا از ندا و خطاب هاي سرزنش آميز ناصر نسبت به قاضي و خطيب و فقيه، او از ميان همه مخاطبان و شنوندگان شعر خود، به جوانان دل بسته است زيرا مي داند که خواص و عوام هم سن و سال و هم رتبه او، کمتر به پيامش توجه خواهند کرد. بسامد فراوان «اي پسر» و پورا و «پسرا» در شعر او مؤيد همين مسأله است. هر چند که گاهي به بهانه اين جوان يا پسر، مخاطب او عموم مردم به حساب مي آيند:

زندان تو آمد پسرا اين تن و زندان
زيبا نشود گرچه بپوشيش به ديبا

(ص5)
گيتي سراي رهگذران است اي پسر
زين بهتر است نيز يکي مستقر مرا

(ص12)
دشمن توست اي پسر اين روزگار
نيست به تو در طمعش جز به جان

(ص12)
گر نخواهي اي پسر تا خويشتن مجنون کني
پشت پيش اين و آن پس چون همي چون نون کني

(ص24)
بر کن ز خواب غفلت پورا سر
واندر جهان به چشم خرد بنگر

(ص44)
هر چند که در قرطه بود هر دو به يک جا
از دامن برتر بود اي پور، گريبان

(ص483)
***
اين هم که ناصرخسرو در شعر سراسر حکمت و اخلاق و دين و زهد و فلسفه خود از تمثيل به قدر کافي و چشمگير بهره مي برد، باز يادآور نوع نگاه او به جامعه و مخاطب است. تبديل آن معاني تخصصي و ديرفهم به آن چه که در مورد پسند عوام باشد يا دست کم شنيدنش براي آنان آسان باشد در يک جهت کار، با تمثيل و تعبيرات عاميانه ممکن و ميسر گرديده است.
درست است که هر شاعر و صاحب سخني از مجموعه اي از تعابير حکمي و اخلاقي به شکل تمثيل بهره مي گيرد و اين شگرد از نخستين روزهاي شعر فارسي دري تا امروزه در ادبيات ما حفظ شده است، اما در مورد ناصرخسرو با نوعي اصرار و تأکيد از سوي او روبرو هستيم که هم ضرب المثل هاي ورد زبان مردم را که آنها به کار بردن و شنيدنش را دوست دارند در شعر خود به عنوان مرکب انديشه به کار مي برد و هم به علت سير و سياحت سرزمين هاي گوناگون و نشست و برخاست با مردم جوامع مختلف، بسياري از ضرب المثل ها و عبارات عاميانه را خود ساخته و در شعر خويش جاي داده است. اين اصرار ناصرخسرو را در به کار بردن ضرب المثل ها در يک مقايسه آماري مي توان نشان داد در کتاب مستطاب امثال و حکم علامه دهخدا از ناصرخسرو، 410 مورد ضرب المثل و عبارت عاميانه ياد شده است در حالي که از عنصري ـ که او را «حکيم» و «ملک الشعرا» مي خواندند ـ فقط به 37 مورد تمثيل از نوع مصراع و بيت اشاره شده است.
تمثيل هاي ناصرخسرو در شعر او بسامد معني داري پيدا کرده که مي توان تشخيص سبکي شاعر را از آن ها نشان داد. در اين ضرب المثل ها، سيماي صريح و بي پرده شاعر هنگامي که دردها، کاستي ها و مشکلات را با مردم به شکل عاميانه و به دور از تشريفات رسمي زباني، بيان مي کند، آشکار است.
در ساختار تمثيل هاي ناصرخسرو با دو شکل عمده و اصلي روبرو هستيم، يکي مثل هايي که در ادب فارسي تا روزگار او ـ و حتي پس از او ـ رايج بوده و او به کار برده است، مانند ماه و کتان و بريخ نوشتن و... :

از نام تو بگدازد بدخواه تو گويي
ماه است مگر نامت و بدخواه تو کتان

(ص487)
بر يخ نويس چون کند وعده
گفتار محال و قول خامش را

(ص492
گوشت ار گنده شود او را نمک درمان بود
چون نمک گنده شود او را به چه درمان کنند

(ص150)
و ديگر اين که او از پيش خود مثل زده يا به تعبيري مثل سازي کرده است:

آب جويي و سقا را چو سفال است دهان
حله خواهي تو و شلوار ندارد بزاز

(ص112)
اي شده عمرت به باد از بهر آز
بر اميد سوزنت گم شد کلند

(ص435)
مرد همسايه هرگز چون برادر کي بود
لنگ خر را خيره با شبديز چون همبر کني

(ص454)
نيستي آگه چه گويم مر تو را من جز همانک
عامه گويند نيستي آگه ز نرخ لوبيا

(ص496)
صبر کن بر سخن سردش زيرا کان ديو
نيست آگاه هنوز اي پسر از نرخ پياز

(ص114)
برخي از اين تمثيل ها (مانند آگاه بودن از نرخ لوبيا و پياز در ادبيات بالا) هم يادگار سال هاي سفر دور و دراز و پرخاطره اوست:

زيرا که پل است خر پسين را
در راه سفر خر نخستين

(ص50)
تو اي پيل با اسب کره جوانان
خر لنگ خود را کجا مي دواني

(ص205)
به سئوال تو چو درماند گويد به نشاط
به پيمبر صلواتي خواهم به آواز

(ص114)
هم چنين به واسطه توغّل در متون ادبي و مذهبي که به زبان عربي نوشته شده اند، برخي مثل هاي عربي را به شکل هاي شعر فارسي در ديوان خود آورده است.

چون يار موافق نبود تنها بهتر
تنها به صد بار چو به نادان همتا

(ص4)
که يادآور مثل معروف «الوحده خير من جليس سوء مي باشد»(2).
فراواني و گونه گوني تمثيل در شعر ناصر تا آنجاست که مي توان در تحقيقي جداگانه تأثير اين تمثيلات بر ساخته او را در آثار کساني چون مولوي و سعدي و... نشان داد.
 

پی نوشت ها :
 

*استاديار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد کاشان
1ـ مذهب منسوخ و مذهب مختار، تعبيراتي است که «عبيد زاکاني» در کتاب «اخلاق الاشراف» خود به ترتيب درباره اخلاق پسنديده و اخلاق ناپسند اهل عصر خود بيان کرده است و در اين جا براي تعبير اوضاع قرن پنجم نيز کاملاً مصداق دارد.
2ـ براي استفاده بيشتر در اين زمينه ر.ک. مضامين مشترک ادب فارسي و عربي از دکتر سيدمحمد دامادي.
 

 

منبع: ‌نشريه پايگاه نور شماره 19